یاابن الحسن بشنو ولی باور نکن!!!

       


آقا شنیده ای که مدعیان عشقت خود را مرید حیدر کرار میدانند و سینه چاکش نه مولا تو باور نکن!

ابوتراب را خوب میشناسی جوان مردی اش را .او که جواز جان سپردن میدهد برای رفتن خاری در پای زنی یهودی .

حال این مدعیان را بنگر که چگونه روزگاری است فقط تماشا میکنند .تماشا میکنند که ناموس شیعه را در بحرین

می برند . کودکی پنج روزه را می کشند اما فقط نظاره گرند.

نه مولا تو باور نکن!


یابن الحسن شنیده ای که مدعیان دوستی ات نجوا میکنند که خسته اند و پریشان از غیبتت مولاجان باور نکن!

کدام خستگی و پریشانی! اینکه روزهایمان شب میشوند و شبهایمان روز  نه خسته تر میشویم و نه پریشان تر

شاهد ادعایم زندگی رنگارنگم بدون هیچ رنگی از تو.

مادری را که در انتظار جگر گوشه اش روزگار میگذراند را دیده ای هر روز دلتنگی اش اشکش بیشتر میشود نه خسته میشود و نه عادت میکند به نبودن عزیزش.

نه آقا ما به نبودنت عادت کرده ایم!!!!!



آقا شنیده ای که شیعه ات گریان است از نبودنت نه آقا باورش نکن!

گریه بی معرفتم چگونه پیش کش نگاه منتظر تو . گریه من نه از روی دلتنگی برای تو     ونه به خاطر نبودن تو

راستش گریه میکنم تا بیائی و مرا به خواسته هایم برسانی.

بیائی و مرا از انتظار نجات دهی     بیائی و مرا به مدینه فاضله ام برسانی.

دیدی آقا همه را برای خودم خواستم بشمار چند بار گفتم من.



مولا شنیده ای که دعای اللهم عجل لولیک الفرجمان گوش فلک را کر کرده مولاجان باور نکن!

جای شما خالی ببینی همان ها که صدایشان از همه بلندتر است چطور برای رسیدن به سر سوزنی از مال و شهوت این دنیا چه ها که نمیکنند.


ما که از دنیایمان نمیگذریم چطور برای تو.......

                                                                               نه مولا   ما لاف عشق میزنیم...

همه گفته اند از حضور پرشور ملت اما نگفتند........

          

همه گفته اند از حضور پرشور ملت در روز حماسه ساز نهم دی که بی نظیر بود و عرق شرم امت را برای بی حرمتی در ماجرای سقیفه پاک کرد اما نگفتند از آنانی که اگر حرف از بصیرت انقلابی میشود باید در همان ها جست و بس .

این جا کسی شهید شده کسی هست که بدنش از شدت ضربه های چماق و چوب کبود شده کسی را با چاقو سوراخ سوراخ کرده اند.

مادربزرگ میثم را دیده ای . او که مدام میگوید میثم با نوه های دیگرم فرق داشت. از اخلاص میثم میگفت که می دیدم می رود  داخل اتاق نماز و دعا میخواند از زمان آشوب میگفت:که دیدم راه رفتن برایش سخت شده بعد اتفاقی دیدم از بس ضربات باتوم خورده بدنش کبود شده.

مادر بزرگ با آهی که از ته دل می کشید می گفت :نمیشد به او گفت نرو. ناراحت میشد.
با اشکی که از روی دلتنگی می ریخت می گفت: می دانست قرار است آسمانی شود. بعد از ظهر که قرار بود برود داشت وضو می گرفت . گفتم میثم جان وقت نماز نیست هنوز تا مغرب خیلی مانده.
با لبخندی که به لب داشت جواب داد :عزیز جان من برای نماز وضو نمی گیرم . برای شهادت وضو میگیرم.

یا از نگاه حسین برایت بگویم.مادرش با چشمانی پر از اشک می گفت: شب آخر طور دیگری نگاه میکرد.

یا از حسام که دانشجو بود و عاشق ولایت . آرام بود و باوقار .او که آخر در راه عشقش جان داد.

مادری با صدای لرزان می گفت:پسرم ساعت دو نیمه شب بلند شد کفشهای کتانی اش را پوشید و رفت تا گارد حفاظتی شود برای بیت رهبرش . رفت و دیگر برنگشت.

میدانی اینها جرمشان چه بود تنها گناهشان این بود که عاشق مولایشان سید علی بودند. گناهشان بسیجی بودنشان بود و بس.

گناه کمی نیست.        میدانی کفاره اش چیست؟

این که گمنام بمانی و مظلوم.      گمنام در عین نامداری.

آن قدر گمنام که در رسانه ها انکار شوی. که حتی صدا  سیما از قتل ندا آقا سلطان و کامرانی بگوید اما از تو و همرزمانت هیچ. حتی یک کلمه.

شاید ما هم باید هوار می کشیدیم تا دیده شویم. آخر بعضی ها هوار کشیدند و خوب دیده شدند.

اما نه!!!         

خیبری سوز دارد اما دود ندارد.


                                                                                    این است رسم فدائیان سید علی.